اشاره
هشتم آبان هر سال، يادآور خاطره رزمنده كوچكي است كه با نثار جان خود، بر سرخي و طراوت خون شهيدان انقلاب اسلامي و جنگ تحميلي افزود. او در نوجواني به يكباره قلههاي شرف و غيرت را پيمود كه چه بسيار اهل رياضت و سير و سلوك، در پيمودن اين راه پرفراز و نشيب، بر اين رهگذر الهي غبطه ميخورند.
آري، شهيد حسين فهميده با اشتياق به ديدار پروردگار، سرشار از عشق به رهبر كبير انقلاب امام خميني رحمهالله و غيرت و شهامت ديني، خود را لايق شهادت ساخت و خون خود را تا ابد در رگهاي ايران اسلامي به جريان واداشت.
تولد و تحصيل
شهيد محمد حسين فهميده، در ارديبهشت سال 1346، در خانوادهاي مذهبي در محله پامنار، از محلههاي قديمي شهر قم، ديده به جهان گشود. دوران كودكي را به همراه ديگر فرزندان خانواده با صفا و صميميت، زير سايه توجه و محبت پدر و مادري مهربان گذراند و در سال 1352 راهي مدرسه شد. چهار سال ابتدايي را زير نظر معلمي روحاني گذراند و سال پنجم را به دليل انتقال خانوادهاش به شهر كرج، در مدارس اين شهر سپري كرد. محمدحسين با عشق و علاقه به تحصيل، همواره دانشآموز وظيفهشناس و موفقي بود. او همزمان با تحصيل، با پشتكار فراوان در كمك به پدر نيز ميكوشيد و با وجود سن كم، در فعاليتهاي مذهبي پيش از پيروزي انقلاب اسلامي شركت ميجست.
فهميده پس از پيروزي انقلاب
شهيد فهميده، پس از پيروزي انقلاب با تشكيل بسيج در آذر سال 1358 به فرمان امام خميني رحمهالله ، به خيل عظيم بسيجيان جان بر كف پيوست.
پس از حوادث كردستان، با وجود سن كم و جثه كوچكش راهي آنجا شد، ولي برادران كميته به علت كمي سن، او را بازگرداندند. اين قهرمان كوچك آرام ننشست و با شركت در آموزشهاي رزمي، تابستان سال 1359 را گذراند. محمد حسين، شهريور همان سال همزمان با شروع جنگ تحميلي عراق بر ضد ايران، خود را به جبهههاي جنوب رساند.
از مدرسه تا جبهه جنوب
محمدحسين فهميده، آنچنان گوش به فرمان رهبر بود كه در شروع جنگ تحميلي، بيدرنگ با رساندن خود به جبهه، در اطاعت از فرمان رهبري و پاسداري از ميهن كوششها كرد. با اين حال، رزمندگان كه متوجه شدند او سيزده سال دارد، وي را برگرداندند و درصدد برآمدند از او تعهد بگيرند ديگر از شهر كرج خارج نشود، ولي او رضايت نداد و خطاب به آنان گفت: «خودتان را زحمت ندهيد. اگر امام بگويند هر جا باشم، آماده رفتن هستم. من بايد به مملكت خدمت كنم. من تعهد نميدهم». پس از اين، زمزمه رفتن به جبهه را بين دوستان و خانوادهاش سر داد. پس از آن، يك روز كه به بهانه خريد نان از خانه خارج شده بود، به دوستش گفت سه روز بعد كه به جنوب رسيد، به خانوادهاش خبر دهد كه او به جبهه رفته است.
آموزگار ايثار
در خط مقدم جبهه، شهيد فهميده به اتفاق دوستش، محمدرضا شمس در يك سنگر بودند. محمدرضا زخمي شد و محمدحسين با سختي فراوان او را به پشت خط رساند و به جايگاه پيشين خود بازگشت. او با مشاهده تانكهاي عراقي كه به طرف رزمندگان هجوم آورده و درصدد محاصره و قتل عام آنها بودند، تاب نياورد و در حالي كه تعدادي نارنجك به كمر بسته و در دستش گرفته بود، به طرف تانكها حركت كرد. در اين هنگام، تيري به پايش خورد و او را مجروح ساخت، ولي نتوانست در اراده محكم و پولادين محمدحسين خللي وارد كند. ازاينرو، بدون هيچ ترديدي تصميم خود را عملي ساخت و از لابهلاي تيرهايي كه از هر سو به طرفش ميآمد، خود را به تانك پيشرو رساند و با استفاده از نارنجك، موفق شد آن را منفجر كند و خود نيز تكه تكه شد. پس از انفجار تانك، مهاجمان عراقي گمان كردند حملهاي صورت گرفته است. ازاينرو، روحيه خود را باختند و با سرعت هر چه تمامتر تانكها را رها كردند و پا به فرار گذاشتند. در نتيجه، حلقه محاصره شكسته شد و پس از مدتي، نيروهاي كمكي رسيدند و آن قسمت را از وجود متجاوزان پاكسازي كردند.
خبر شهادت
صداي جمهوري اسلامي ايران، با قطع برنامههاي عادي خود، اعلام كرد كه نوجواني سيزده ساله با فداكاري زير تانك عراقي رفته، آن را منفجر كرده و خود نيز به شهادت رسيده است.
امام خميني رحمهالله در پيامي به مناسبت دومين سالگرد پيروزي انقلاب اسلامي فرمود: «رهبر ما آن طفل سيزدهسالهاي است كه با قلب كوچك خود، ارزشش از صدها زبان و قلم بزرگتر است. با نارنجك خود را زير تانك دشمن انداخت و آن را منهدم نمود و خود نيز شربت شهادت نوشيد».
با اين كلمات، حسين فهميده و فداكاري او در تاريخ پرشكوه سرافرازيهاي ايران ثبت شد و جاودانه ماند. ا كنون هر نوجوان ايراني، محمدحسين فهميده را جاودانهاي ميداند كه سبب افتخار هر ايراني است. بقاياي پيكر شهيد محمدحسين فهميده در بهشت زهراي تهران، قطعه 24، رديف 44، شماره 11، به خاك سپرده شد.