از هر طرف كه حساب كني اينجا وسط زمين است؛ آخر دنياست و خط مرزي وانتهاي جاده ي خلقت، نفس كه مي كشي ريه هايت پر مي شود از نور، صفا و معنويت. اينجاسرزمين مادري عشق است؛ همان جايي كه عرشي ها طلائيه اش مي خوانند و عرشيان عشقآباد. اينجا سرزمين مادري مجنون است.

سلام اي سرزمين مادري مجنون. سلام ايسرزميني كه خاكت طوطياي چشم ملائكه است.سلام اي سرزميني كه خاكت سرمه ي كروبياناست.سلام به تو كه تمام مرا تسخير كرده اي، قلعه قلب مرا، كوچه هاي دل مرا وسرزمين وجودم را تصرف كرده اي.سلام به تو كه بوي دستان خدا مي دهي؛ رگ هايدستانت سمت بهشت را نشان مي دهد.سلام به تو كه عقربه هاي قطب نماي دلم سمت توتعظيم مي كند.سلام به تو كه سال هاست روزه ي سكوت گرفته اي و رازهاي ناگفته دردلت داري.سلام به تو كه هزار كربلا زخم بر بدن داري.سلام به تو، به تو كهواژه ها از توصيفت عاجزند و غواص خرد به كنه ذات تو دست نمي يابد.سلام به تو كهگنج هاي گرانبها در دلت داري.سلام به تو كه بر تارك بلند نقشه جغرافيا نامقشنگت حك شده.سلام به تو، كه راه بهشت از تو مي گذرد.سلام به تو كه دلت پراز خون است.السلام عليك يا تراب الخضيب بدماء الشهداء.السلام عليك يا بلدالطيب.السلام عليك يا موضع عروج الجنود الخميني.السلام عليك يا مشهدالشهداء. السلام عليك يا مدفن الغرباء.السلام عليك يا موضع سجود الملائكۀالله.السلام عليك يا اشرف مواضع الارض.السلام عليك يا مسفكالدماء.السلام عليك يا بيت الله و موضع طواف الأنبياء.طلائيه يعني خيبر،بدر، رمضان؛ يعني3/12تا 22/12/1362
طلائيه يعني محل نزول فرسته ها بإذن اللهو رسوله.طلائيه يعني حاج حسين خرازي، يعني قطع دست راست.طلائيه يعني يعنيالقارعه، ماالقارعه، وما ادراك ماالقارعه.طلائيه يعني قمقمه هاي تشنه لب، يعنيرقص ميانه ي ميدان.طلائيه يعني مهدي زين الدين، يعني همت، جنون، مجنون،خون.طلائيه يعني عشق به توان دو.طلائيه يعني دويدن بسوي كربلا، يعني جستجويمرگ در زير زمين.طلائيه يعني همبازي شدن با مرگ، يعني يك صحرا جنون.طلائيهيعني مخزن معنويت، انبار خلوص، پاكي، نجات.طلائيه يعني چشم ها را بران هميشهبستن.طلائيه يعني ايستادن رو به جزاير مجنون با اميد.طلائيه يعني دل بريدناز همه كس و همه چيز.طلائيه يعني جگر شير نداري سفر عشق مرو.طلائيه يعنيلبخند بزن بسيجي.طلائيه يعني رمز يا رسول ا... .طلائيه يعني كفر و ايمان ،نور و ظلمات، عشق و نفرت.طلائيه يعني كارخانه آدم سازي.من حس مي كنم طلائيهبوي خدا مي دهد. اگر خوب نگاه كني جاي پاي خدا را روي خاك ها مي بيني. جلوتر، نههمين چند قدم مانده به خدا سه راهي شهادت است محل ملاقات مردان قبيله خورشيد باخدا.باد مي وزد و بوي پيراهن يوسف را در هواي پخش مي كند و من مست مي شوم و بعدمثل آدم ها گيج و سر به هوا راه مي روم.اينجا حس غريبي به انسان دست مي دهد. دلت مي خواهد بدوي تا به ته دشت؛ دلت مي خواهد خودت را صدا بزني و پيدا مي كني. النجا دلت براي خودت تنگ مي شود ولي زود خودت را پيدا مي كني. دلت مي خواهد روي خاكها بنشيني و مثل بچه ها بازي كني؛ اصلاً عجيب نيست! عجب كارهاي ماست كه باعث شدهخودمان را گم كنيم و دزدكي از چراغ قرمز و عبور ممنوع بگذريم غافل از اينكه شماره يما را خدا يادداشت مي كند و بعداً سر فرصت و سر بزنگاه جريمه مي كند.بارها زيرتابلوي توقف ممنوع پارك كرده ايم و جاهايي كه نبايد مي رفتيم رفتيم.آري عجيبكارهاي ماست كه مي دانيم آخد كوچه گناه بن بست است و باز هم گناه مي كنيم! دلتمي خواهد روي خاك طلائيه دراز بكشي و به چشم هاي آبي آسمان نگاه كني.اينجا دوستداري دنيا را قي كني، دلت مي خواهد تيمم كني، اينجا دلت آرام مي گيرد، دلت مي خواهدبه خاك ها چنگ بزني و در هوا پخش كني و حمام خاك بگيري حتي دلت مي خواهد خودت رازير خاك طلائيه دفن كني، مثل كارهايي كه مردم لب دريا و با ماسه ها و خاك ساحل ميكنند، اما خاك اينجا فرق دارد، خاك اينجا با خاك همه جا فرق دارد.اينجا بايد باعينك جديد به دنيا نگاه كني، عينك قبلي را بايد عوض كني.اگر عينكت را عوض كنيمي بيني كه خاك اينجا حرف مي زند، گريه مي كند، مي خندد، و به آدم آرامش مي دهد،شفا بخش است. خاك اينجا بوي قرآن هاي جيبي مي دهد. بوي پلاك، بوي سربند، بوي كولهپشتي و باروت. با خاك اينجا مي شود مهر درست كرد و به جانماز هديه داد.اينجاباند پرواز است و تو هواپيما، فقط بايد با خدا هماهنگ باشي تا اجازه ي پرواز بدهد. فرشته ها از برج مراقبت برايت دست تكان مي دهند و تو را زير نظر دارند پس يا علي ... بپر! تصميم بگير اوج بگيري و از زمين جدا شوي؛ برسي به عرش و بالاتر ازعرش.از اينجا مي شود خدا را ديد و با او دست داد؛ اگر نتوانستي او را ببيني وبا او دست بدهي بايد بفهمي كه هنوز اندر خم يك كوچه هم نيستي، اصلاً به كوچه همنرسيدي تا بخواهي در پيچ و خم آن گم شوي.گر گدا كاهل بود تقصير صاحب خانهچيست؟!اما اينجا اينقدر بايد سماجت كرد در خانه را زد تا صاحب خانه راديد.اينقدر كوبم در اين خانه را تا ببينم روز صاحب خانه راشهداء ! بادست خالي آمدن گر چه عيب است اما بزرگترين عيب آن است كه از اينجا با دست خالي برگردي.شهداء ! كم من و كرم شما.شهداء! من، نه من تنها نه، ما آمده ايم، اماپشيمان و سر به زير حتي خجالت مي كشيم زير چشمي هم نگاه كنيم، تا چه رسد سرمان رابلند كنيم.شهداء! «و جئنا ببضاعة مزجاة فأوف لنا الكيل و تصدق علينا ان اللهيجزي المتصدقين».شهداء! دلم زنگار گرفته حس مي كنم با زمان پيش نمي روم، از همهچيز و همه كس عقب افتاده ام؛ مرا كوك كنيد تا به موقع بيدار شوم، كمكم كنيد تاديگران را نيز از خواب غفلت بيدار كنم.شهداء! دل واپسي هايم را براي شما پُستمي كنم تا به من ايمان بياوريد تا بدانيد راست مي گويم.راستي! من نشاني امسالهاست عوض شده؛ خواهش مي كنم يادداشت كنيد:انتهاي بُهت زمين ، بالاتر از چهارراه ترديد، خيابان گناه، نرسيده به ميدان شيطان، كوچه ي نادمين، بن بست سمت چپ،منزل ... .نه منزل ... مهم نيست همه ي مردم محل و ... مرا مي شناسند.خوشبحال شما كه نشانيتان ثابت است، هنوز يادم هست ببينيد: بهشت؛ اعلي عليين، ديگرهيچ چيز اضافه اي لازم نيست همه شما را مي شنايسند.من هر روز به خدا زنگ مي زنمولي كسي گوشي را بر نمي دارد. شايد اينقدر سرش شلوغ است كه مرا فراموش كرده يا نه؛شايد شايد با من قهر كرده. مهم نيست من هر روز با شماره ي «24434» (نمازهايپنجگانه) تماس مي گيرم شايد روزي از پشت خط صداي بفرمائيد و بعد خوش آمديد رابشنوم. من مطمئن هستم شماره تلفن خدا عوض نشده، شايد اشكال از سيم هاي ارتباطي ماستكه هي قطع و وصل مي شود و گاهي اوقات اصلاً نمي گيرد.شهداء! سيم هاي ارتباطيمرا درست كنيد، واسطه شويد و سفارش كنيد و اصرار نماييد. به خدا بگوييد گوشي رابردارد، من پشيمان شده ام، هر روز پشت خط گريه مي كنم، تازه نيمه شب ها هم تماسميگيرم ولي كسي گوشي را بر نمي دارد. و من باز گريه مي كنم.شهداء! قبول دارم كهشاگرد تنبل كلاس بوده ام اما به خدا مدرسه عبوديت را دوست دارم، مرا اخراج نكنيد. قول مي دهم تجديدي هام را قبول شوم و جبران كنم.هيچ مدرسه اي مرا با معدل پاييننمي پذيرد، حس مي كنم شيطان هم از دست كارهاي من كم آورده، اصلاً فكر مي كنم روزياز همين روزهاي خاكستري جايش را با من عوض كند. او شاگرد شود و من استاد.شهداء! از خودم بدم مي آيد. دلم براي خودم تنگ شده. مرا تنها نگذاريد، كمك كنيد تا خودم راپيدا كنم. من سال هاست گم شده ام با اينكه بارها در خودم قدم زده ام ولي خودم راپيدا نكرده ام. اي كاش دستم را از دست شما بيرون نمي آوردم تا حالا مجبور شوم دنبالشما بگردم.شهداء! از آن بالا به راحتي مي شود همه چيز را ديد. مرا هم ميبينيد؟!حتماً همينطوري است، پس چرا صدايم نمي كنيد؟! درست است، من خجالت مي كشمسرم را بلند كنم و به شما نگاه كنم ولي شما كه مي توانيد زير پايتان را نگاهكنيد.آي شهداء! من گم شده ام، مرا پيدا كنيد.

منبع : كتاب « سفر به سرزمين نور»، بهزاد پودات، ص 24


دسته ها :
پنج شنبه دهم 1 1391
X