از هر طرف كه حساب كني اينجا وسط زمين است؛ آخر دنياست و خط مرزي وانتهاي جاده ي خلقت، نفس كه مي كشي ريه هايت پر مي شود از نور، صفا و معنويت. اينجاسرزمين مادري عشق است؛ همان جايي كه عرشي ها طلائيه اش مي خوانند و عرشيان عشقآباد. اينجا سرزمين مادري مجنون است.

سلام اي سرزمين مادري مجنون. سلام ايسرزميني كه خاكت طوطياي چشم ملائكه است.سلام اي سرزميني كه خاكت سرمه ي كروبياناست.سلام به تو كه تمام مرا تسخير كرده اي، قلعه قلب مرا، كوچه هاي دل مرا وسرزمين وجودم را تصرف كرده اي.سلام به تو كه بوي دستان خدا مي دهي؛ رگ هايدستانت سمت بهشت را نشان مي دهد.سلام به تو كه عقربه هاي قطب نماي دلم سمت توتعظيم مي كند.سلام به تو كه سال هاست روزه ي سكوت گرفته اي و رازهاي ناگفته دردلت داري.سلام به تو كه هزار كربلا زخم بر بدن داري.سلام به تو، به تو كهواژه ها از توصيفت عاجزند و غواص خرد به كنه ذات تو دست نمي يابد.سلام به تو كهگنج هاي گرانبها در دلت داري.سلام به تو كه بر تارك بلند نقشه جغرافيا نامقشنگت حك شده.سلام به تو، كه راه بهشت از تو مي گذرد.سلام به تو كه دلت پراز خون است.السلام عليك يا تراب الخضيب بدماء الشهداء.السلام عليك يا بلدالطيب.السلام عليك يا موضع عروج الجنود الخميني.السلام عليك يا مشهدالشهداء. السلام عليك يا مدفن الغرباء.السلام عليك يا موضع سجود الملائكۀالله.السلام عليك يا اشرف مواضع الارض.السلام عليك يا مسفكالدماء.السلام عليك يا بيت الله و موضع طواف الأنبياء.طلائيه يعني خيبر،بدر، رمضان؛ يعني3/12تا 22/12/1362
طلائيه يعني محل نزول فرسته ها بإذن اللهو رسوله.طلائيه يعني حاج حسين خرازي، يعني قطع دست راست.طلائيه يعني يعنيالقارعه، ماالقارعه، وما ادراك ماالقارعه.طلائيه يعني قمقمه هاي تشنه لب، يعنيرقص ميانه ي ميدان.طلائيه يعني مهدي زين الدين، يعني همت، جنون، مجنون،خون.طلائيه يعني عشق به توان دو.طلائيه يعني دويدن بسوي كربلا، يعني جستجويمرگ در زير زمين.طلائيه يعني همبازي شدن با مرگ، يعني يك صحرا جنون.طلائيهيعني مخزن معنويت، انبار خلوص، پاكي، نجات.طلائيه يعني چشم ها را بران هميشهبستن.طلائيه يعني ايستادن رو به جزاير مجنون با اميد.طلائيه يعني دل بريدناز همه كس و همه چيز.طلائيه يعني جگر شير نداري سفر عشق مرو.طلائيه يعنيلبخند بزن بسيجي.طلائيه يعني رمز يا رسول ا... .طلائيه يعني كفر و ايمان ،نور و ظلمات، عشق و نفرت.طلائيه يعني كارخانه آدم سازي.من حس مي كنم طلائيهبوي خدا مي دهد. اگر خوب نگاه كني جاي پاي خدا را روي خاك ها مي بيني. جلوتر، نههمين چند قدم مانده به خدا سه راهي شهادت است محل ملاقات مردان قبيله خورشيد باخدا.باد مي وزد و بوي پيراهن يوسف را در هواي پخش مي كند و من مست مي شوم و بعدمثل آدم ها گيج و سر به هوا راه مي روم.اينجا حس غريبي به انسان دست مي دهد. دلت مي خواهد بدوي تا به ته دشت؛ دلت مي خواهد خودت را صدا بزني و پيدا مي كني. النجا دلت براي خودت تنگ مي شود ولي زود خودت را پيدا مي كني. دلت مي خواهد روي خاكها بنشيني و مثل بچه ها بازي كني؛ اصلاً عجيب نيست! عجب كارهاي ماست كه باعث شدهخودمان را گم كنيم و دزدكي از چراغ قرمز و عبور ممنوع بگذريم غافل از اينكه شماره يما را خدا يادداشت مي كند و بعداً سر فرصت و سر بزنگاه جريمه مي كند.بارها زيرتابلوي توقف ممنوع پارك كرده ايم و جاهايي كه نبايد مي رفتيم رفتيم.آري عجيبكارهاي ماست كه مي دانيم آخد كوچه گناه بن بست است و باز هم گناه مي كنيم! دلتمي خواهد روي خاك طلائيه دراز بكشي و به چشم هاي آبي آسمان نگاه كني.اينجا دوستداري دنيا را قي كني، دلت مي خواهد تيمم كني، اينجا دلت آرام مي گيرد، دلت مي خواهدبه خاك ها چنگ بزني و در هوا پخش كني و حمام خاك بگيري حتي دلت مي خواهد خودت رازير خاك طلائيه دفن كني، مثل كارهايي كه مردم لب دريا و با ماسه ها و خاك ساحل ميكنند، اما خاك اينجا فرق دارد، خاك اينجا با خاك همه جا فرق دارد.اينجا بايد باعينك جديد به دنيا نگاه كني، عينك قبلي را بايد عوض كني.اگر عينكت را عوض كنيمي بيني كه خاك اينجا حرف مي زند، گريه مي كند، مي خندد، و به آدم آرامش مي دهد،شفا بخش است. خاك اينجا بوي قرآن هاي جيبي مي دهد. بوي پلاك، بوي سربند، بوي كولهپشتي و باروت. با خاك اينجا مي شود مهر درست كرد و به جانماز هديه داد.اينجاباند پرواز است و تو هواپيما، فقط بايد با خدا هماهنگ باشي تا اجازه ي پرواز بدهد. فرشته ها از برج مراقبت برايت دست تكان مي دهند و تو را زير نظر دارند پس يا علي ... بپر! تصميم بگير اوج بگيري و از زمين جدا شوي؛ برسي به عرش و بالاتر ازعرش.از اينجا مي شود خدا را ديد و با او دست داد؛ اگر نتوانستي او را ببيني وبا او دست بدهي بايد بفهمي كه هنوز اندر خم يك كوچه هم نيستي، اصلاً به كوچه همنرسيدي تا بخواهي در پيچ و خم آن گم شوي.گر گدا كاهل بود تقصير صاحب خانهچيست؟!اما اينجا اينقدر بايد سماجت كرد در خانه را زد تا صاحب خانه راديد.اينقدر كوبم در اين خانه را تا ببينم روز صاحب خانه راشهداء ! بادست خالي آمدن گر چه عيب است اما بزرگترين عيب آن است كه از اينجا با دست خالي برگردي.شهداء ! كم من و كرم شما.شهداء! من، نه من تنها نه، ما آمده ايم، اماپشيمان و سر به زير حتي خجالت مي كشيم زير چشمي هم نگاه كنيم، تا چه رسد سرمان رابلند كنيم.شهداء! «و جئنا ببضاعة مزجاة فأوف لنا الكيل و تصدق علينا ان اللهيجزي المتصدقين».شهداء! دلم زنگار گرفته حس مي كنم با زمان پيش نمي روم، از همهچيز و همه كس عقب افتاده ام؛ مرا كوك كنيد تا به موقع بيدار شوم، كمكم كنيد تاديگران را نيز از خواب غفلت بيدار كنم.شهداء! دل واپسي هايم را براي شما پُستمي كنم تا به من ايمان بياوريد تا بدانيد راست مي گويم.راستي! من نشاني امسالهاست عوض شده؛ خواهش مي كنم يادداشت كنيد:انتهاي بُهت زمين ، بالاتر از چهارراه ترديد، خيابان گناه، نرسيده به ميدان شيطان، كوچه ي نادمين، بن بست سمت چپ،منزل ... .نه منزل ... مهم نيست همه ي مردم محل و ... مرا مي شناسند.خوشبحال شما كه نشانيتان ثابت است، هنوز يادم هست ببينيد: بهشت؛ اعلي عليين، ديگرهيچ چيز اضافه اي لازم نيست همه شما را مي شنايسند.من هر روز به خدا زنگ مي زنمولي كسي گوشي را بر نمي دارد. شايد اينقدر سرش شلوغ است كه مرا فراموش كرده يا نه؛شايد شايد با من قهر كرده. مهم نيست من هر روز با شماره ي «24434» (نمازهايپنجگانه) تماس مي گيرم شايد روزي از پشت خط صداي بفرمائيد و بعد خوش آمديد رابشنوم. من مطمئن هستم شماره تلفن خدا عوض نشده، شايد اشكال از سيم هاي ارتباطي ماستكه هي قطع و وصل مي شود و گاهي اوقات اصلاً نمي گيرد.شهداء! سيم هاي ارتباطيمرا درست كنيد، واسطه شويد و سفارش كنيد و اصرار نماييد. به خدا بگوييد گوشي رابردارد، من پشيمان شده ام، هر روز پشت خط گريه مي كنم، تازه نيمه شب ها هم تماسميگيرم ولي كسي گوشي را بر نمي دارد. و من باز گريه مي كنم.شهداء! قبول دارم كهشاگرد تنبل كلاس بوده ام اما به خدا مدرسه عبوديت را دوست دارم، مرا اخراج نكنيد. قول مي دهم تجديدي هام را قبول شوم و جبران كنم.هيچ مدرسه اي مرا با معدل پاييننمي پذيرد، حس مي كنم شيطان هم از دست كارهاي من كم آورده، اصلاً فكر مي كنم روزياز همين روزهاي خاكستري جايش را با من عوض كند. او شاگرد شود و من استاد.شهداء! از خودم بدم مي آيد. دلم براي خودم تنگ شده. مرا تنها نگذاريد، كمك كنيد تا خودم راپيدا كنم. من سال هاست گم شده ام با اينكه بارها در خودم قدم زده ام ولي خودم راپيدا نكرده ام. اي كاش دستم را از دست شما بيرون نمي آوردم تا حالا مجبور شوم دنبالشما بگردم.شهداء! از آن بالا به راحتي مي شود همه چيز را ديد. مرا هم ميبينيد؟!حتماً همينطوري است، پس چرا صدايم نمي كنيد؟! درست است، من خجالت مي كشمسرم را بلند كنم و به شما نگاه كنم ولي شما كه مي توانيد زير پايتان را نگاهكنيد.آي شهداء! من گم شده ام، مرا پيدا كنيد.

منبع : كتاب « سفر به سرزمين نور»، بهزاد پودات، ص 24

دسته ها :
پنج شنبه دهم 1 1391
عاقبت جوينده يابنده است. اين جمله را بايد از زبان بچههاي گروه تفحص شنيد. بايد از جويندگان گنج، ناديده ها را بپرسي و ناشنيدني ها رابشنوي بايد از مردمك چشم شهيدياب ها شرهاني را ديد.

شرهاني جايي است كه بچه هايگروه تفحص زير لب زمزمه مي كنند:خاك را يك سو بزن آرام تر خفته اينجا يار مفقودالاثر
و وقتي چيزي پيدا نمي كنند دست بغض گلويشان را مي فشارد و آنها را مجبورمي كند كه زير لب نجوا كنند:گلي گم كرده ام مي جويم او را به هر گل مي رسم ميبويم او را
اينجا شرهاني است چه چيزي را گم كرده باشي يا گم نكرده باشي بايددنبال گم شده خودت يا ديگران بگردي. مهم اين است كه هر كس هر چه پيدا كرد شاديش رابا ديگران تقسيم مي كند. اينجا سرزمين طلاست،معدن گنج است، اگر نقشه داشته باشيراحت به گنج مي رسي،منظورم پلاك است يا هر چيزي كه مي تواند به گنج يعني شهيد تو رابرساند.اينجا سرزمين گمنام هاست. سرزمين بينام و نشان ها.اما هميشه گمناميدر بي نام و نشاني نيست اينجا مدفن فرزندان روح الله است.اينجا شهداء شعله شعلهآب شدند و در ذهن زمين حل كرديدند و عده اي كه سرشار از احساس پروانه ها هستند بهدنبال چشمه ي حياتند و شهداءچشمه حيات جاودان هستند اگر جرعه اي از صبوي معنويشهداء بنوشي حيات ابديت تضمين است. اينجا خاك، نداي انالحق سر مي دهد و شيطان پس ازقرن ها بر خاك سجده كرده، اينجا منزل و مأواي عشاقي است كه خورشيد را جرعه جرعهنوشيدند و آسماني شدند و رفتند. اينجا آيه شريفي «إني أعلم ما لا تعلمون» را كه خدافرموده خوب معني مي شود و سرش فاش مي گردد. خدا مي دانست كه مرداني مي آيند ازقتيله باران و از تبار نور و روشنايي و دين او را با خون رنگاميزي مي كنند. خدا ميدانست كه بالاتر از سرخي خون شهيد رنگي نيست.
«
چه غافلند دنيا پرسنتان و بيخبران، كه ارزش شهادت را در صحيفه هاي طبيعت جستجو مي كنند و وصف آن را در سرودها وحماسه ها و شعر ها مي جويند و در كشف آن از هنر تخيل و كتاب تعقل مدد مي خواهند وحاشا كه حل اين معما جز به عشق ميسر نگردد
شرهاني، نامي است كه وجود انسان رامي لرزاند و حس مي كني روي گسل زلزله ايستاره اي.اينجا مكاني است كه هم كيش ميشوي و هم مات. بي آنكه بخواهي و متوجه باشي.در شرهاني بايد دلت را خانه تكانيكني تا شهداء را دعوت كني تا حضور محبوبه هاي خدا را درك كني و لمس نمايي.اينجااگر به صاحب خانه دل بدهي عرشي مي شوي. آخوربين نمي شوي آخر بين مي شوي. از اينجامي شود تا آسمان پل زد.كم كم بوي سيب مي وزد؛ و استخوان ها بوي مدينه ميدهد.اينجا منطقه اي است كه اگر دل به خدا بدهي رنگ خدا مي گيري، رنگي ثابت وبدون تغيير. مگر غير از اين است «صبغة الله و من احسن من الله صبغة».باد ضجه ميزند و آسمان مبهوت به پس صحنه هاي عاشورا مي نگرد.به آنهايي مي نگرد كه آمداندبا برادران ايمانشان درد دل كنند و معني مي كنند و به آنهايي نگاه مي كند كه فلسفهحيات را معني مي كنند و به آنهايي نگاه مي كند كه فلسفه حيات را تفسير كردند ورفتند.فلسفه حيات را تفسير اين دو حرف حافظ بايد دانست با دوستان مروت بادشمنان مدارا، يا به عبارت آسماني «أشداء علي الكفار رحماء بينهم». اينجا ميشود دايره المعارف غيرت و همت و... را نوشت.اينجا بايد با خاك بازي كرد و حرفزد تا حرف بزند و نشاني گنج را بدهد.اينجا بايد ساخت و سوخت تا آموخت.اينجاشرهاني است قطعه اي از ملكوت و بهشت.اينجا سعادت آباد است، نهشرهاني.شرهاني نام مستعار بهشت است.شهداء در آغوش گرم شرهاني استراحت ميكنند و به خوابي ظاهري و بيداري باطني فرو رفته اند.شهداء حضور گرم گروه تفحصرا خوب حس مي كنند و لي در لذت مي برند و از فلسفه يافتن خرسندند.بايد از شيخبپرسي كه چگونه مي شود با چراغ درپي انسان بود؟
اينجا بايد چراغ دلت را دوشن كنيتا شهداء را ببيني. زمين شرهاني آبستن هزار هزار ليلي است بايد مجنون وار به دنبالليلي ها باشي، شرهاني شرهاني نبود شهداء شرهاني را قدمگاه و زيارتگاه و شرهانيكردند. خدايا! خاك يا آتش؟! تو بهتر مي داني. شيطان تكبر كرده بود كه شعار «خلقتنيمن نار و خلقتنه من طين» را سر داد.من حس مي كنم ابوالتكبر و ابوالنادمينشرمنده است.الان فلسفه خلقت انسان خاكي را مي داند.اگر نار مي سوازند خاكشرهاني هم دل را و هم وجود را مي سوزاند.اگر نار نورانيت و روشنايي دارد خاكشرهاني نيز نورانيت و روشنايي غير قابل توصيفي را به زائران هديه مي دهد.شرهانيقدمكاه خداست؛ شرهاني شرح دلدادگي عاشق ها و معشوق هاي واقعي است و نه مجازي وخيالي. شرهاني شرح آني نيست شرح زره به زره و شرح گذشته هاي نه چندان دور است. شرهاني شرح زندگي افلاكيان خاك نشين است. شرهاني را بايد در شرهاني جست، شرهانيپادگان خداست كه سربازانش نامريي هستند و رويايي نيستند.ذره ذره خاك بوي باروتو خون مي دهد. خاك تسبيح مي گويد و ذكر.اينجا هم مي شود راه رفت و هم نمي شودهم مي شود گريه كرد و هم نمي شود.اينجا با آنجا و همه جا فرق دارد. اينجا جمالآفتاب را بايد در خاك پيدا كني خوب كه بو مي كني ريه هايت پر از شهيد مي شود. اصلاًشهيد مي شوي و آسماني.خاك را كه ورق ورق مي زني قصه زندگي هابيل تكرار مي شود وآدم مات و مبهوت از پنجه هاي سرخ تاريخ.اينجا سرزميني است كه انديشه هاي خشكشكوفا مي شود و اينجا اول است بايد مسير خودت را به سمت كوچه هاي آسمان تغييربدهي.اينجا اگر عقب بماني براي هميشه عقب مانده اي و اگر جلو بروي براي هميشهجلو مي روي.اينجا راه صد ساله را مي شود يك شبه طي كرد.كجاي اين زمين رابايد گشت؟ هر جا كه بوي عشق بر خيزد.فقط كافي است مقداري خاك برداري و بو كني. مست كه شدي يقين مي كني تربت ليلي همين جاست بعد بايد زير لب زمزمه كني :«يا ليتنيكنت ترابا» و وا اسفا سر بدهي و پل هاي گذشته را ترميم و مرمت كني و آينده رابسازي.كجاي اين زمين را بايد مثل صفا و مروه هروله كني تا گناهت مثل برگ هايدرخت بريزد؟
كجاي اين زمين بايد ايستاد و به خدا زل زد. كجاي اين زمين به خدانزديكتر است و دستت به خدا مي رسد؟ كجاي اين زمين را بگرد تا خودم را پيدا كنم و تورا دريابم؟ و... كجاي اين زمين را بايد با چشم شخم زد؟!

منبع : كتاب « سفر به سرزمين نور»، بهزاد پودات، ص 68

دسته ها :
پنج شنبه دهم 1 1391
يكي از بخش‌هاي شبه جزيره آبادان است كه در 48 كيلومتري جنوب شرقيآبادان و در انتهاي جاده آبادان- اروندكنار واقع شده است. اين منطقه شاهد يكي ازپرافتخارترين و بزرگ‌ترين نبردهاي دوران دفاع مقدس مي‌باشد. نبردي با نام «والفجر8» و با رمز زيباي «يا فاطمه الزهراسلام اللهعليها». 

در اين سرزمين نخل‌هاي حاشيه اروند شاهد عبور هزاران غواصخطشكن در شب عمليات بودند كه با غريو «الله اكبر» خط دشمنرا شكسته و موفق به آزادسازي منطقه وفا شدند، اين عمليات ضربه مهلكي بر پيكر ارتشبعث وارد آورد و در معادلات منطقه‌اي و جهاني و روند پايان دادن به جنگ تأثير بسيارداشت.

منبع : كتاب « سرزمين مقدس »، موسسه فرهنگي روايت سيره شهدا، ص 228

دسته ها :
پنج شنبه دهم 1 1391
در مسير جاده اي كه از مرز به بستان كشيده شده است منطقهاي است شهيد خيز و شهادت پرور، به نام چزابه. اين منطقه در شمال غربي بستان است

چزابه نامي است كه فراموش نمي شود؛ هورورني، ني و هور.ساكت و آرام. وقتينام چزابه را مي شنوي ناخودآگاه زير لب مي گويي: طريق القدس و فتح المبين، و رويزمين مي نشيني و با انگشت شهادت (سبابه) مي نويسي «اسفند 1360» اوج ناكامي دشمن؛براي جلوگيري از انجام عمليات فتح المبين.چزابه يعني 31/6/1359، يعني عدمموفقيت.وقتي از راه رفتن زياد خسته مي شوي دلت مي خواهد بنشيني ولي اينجا بدونخستگي دوست داري بنشيني، دوست داري راه بروي و حلقو بريده ني ها را ببوسي.اينجادوست داري از كدورت ها جذر بگيري و خوبي ها را به توان برساني.اينجا دوست داريمحبت را ضرب كني و غم ها را تفريق و كم كني و عشق را جمع ببندي و هرچه داري تقسيمكني، صفا، صميميت، نور، و ...اينجا حس مي كني تا خدا فاصله اي نداري.اينجامقتل اساعيليان است. شب ها چزابه زانوي غم بغل مي گيرد.به چزابه كه مي رسي دوستداري زيارت عاشورا بخواني و گريه كني.اينجا دوست داري سرت را روي زانوي خاكبگذاري و هق هق گريه ات را در فضا رها كني. باد مي وزد و بوي شهداء را پخش ميكند و من مست مي شوم، حس مي كنم گمشده ام را پيدا كرده ام. گمشده اي كه سال هاي سالنبودنش آزارم مي داد را پيدا كرده ام، خودم را مي گويم. من گم شده بودم.وقتي كهتوي آب هور نگاه كردم خودم را پيدا كردم، اما نشناختم، خيلي عوض شده بودم. مهمنيست. مهم اين است كه خودم را پيدا كرده ام، خرابه را مي شود ساخت.ماهي را هر وقتاز آب بگيري تازه است. شهداء ! من امروز با شما تولدم را جشن مي گيرم. دلم ميخواهد داد بزنم و گريه كنم، مثل مولودي (نوزاد) كه تازه به دنيا آمده.سال هابود از قطار غفلت پياده نمي شدم، همه چيز را مال خود مي دانستم و مي خواستم، وليحالا نه. هر چه را براي خود مي پسندم براي ديگران هم مي پسندم و هرچه براي خودم نميپسندم براي ديگران نيز نمي پسندم.من هرچه دارم با همه قسمت مي كنم به جز شهداءرا. شهداء مال من و هرچه دارم غير از شهداء مال ديگران. هر كس شهيد مي خواهد برودپيدا كند.چزابه پر از عشق است و نور. دستم را روي گيسوي ني زار مي كشم، دلمآرام مي گيرد.اينجا اينقدر باصفاست كه دلت مي خواهد براي هميشه بماني.من دلم راوقف شهداء مي كنم و از شهداء مي خواهم اين موقوفه را تعمير كنند و بازسازينمايند.به زحمت آب دهانم را قورت مي دهم و به آرامي چشم هايم را مي بندم و باتمام وجود نفس عميقي مي كشم و چشم هايم را باز مي كنم و داد مي زنم: سلام خدا، منآمدم.ديدي بالاخره نشانيت را پيدا كردم. من نشانيت را از توي جيب شهداءبرداشتم. اينقدر با شهداء دوست شدم كه اجازه دادند بدون اجازه هم دست توي جيبشانبكنم.نفس هاي چزابه بوي گاز خردل مي دهد. چشم هايم ورم كرده و قرمزشدند.چزابه يعني مدت طولاني توي آب بودن و بي حركت ماندن.چزابه يعني هولوهراس و اضطراب، وحشت و نگراني.چزابه يعني نبدر بدون خاكريز و دپو، بدون سنگر وسرپناه.چزابه يعني بارش مرگ از زمين و هوا، يعني گيركردن وسط آتش، يعنيعُسر.چزابه يعني ماهي ها لب آب ذبح شدن.اي كاش چزابه حرف مي زد و من نوشتههايم را تكميل مي كردم. اي كاش گريه مجال نوشتن مي داد.اينجا مي شود كربلا رانقاشي كرد. حنجره پاره اصغر را كشيد و ناله رباب را شنيد. اينجا مي شود شناسنامهابليس را لغو و باطل كرد.تصميم گرفته ام چراغ تكليفم را روشن كنم.اينجابهترين جايي است كه مي شود نفسَت را ذبح كني و دلت را زير پا بگذاري.اينجاآسمان هميشه آبي است. اينجا راحت مي شود شكست. من حس مي كنم «شكستني شده ام».حسمي كنم كسي كلون دلم را مي زند، در باز مي شود و شهداء وارد مي شوند، و من نور بالامي زنم.خودم را ورق مي زنم و گذشته هايم را مروري مي كنم. چيزي براي گفتنندارم. كار مثبتي نكرده ام كه سرم را بلند كنم و به چهره شهداء نگاه كنم، دلم ميگيرد و سرم را پايين مي اندازم ولي زمين هم مرا شرمنده مي كند. حس مي كنم هنوز خوونشهداء روي زمين ماسيده و بر جبين خاك شتك زده، و سلاحشان به زمين مانده است. بهچپ نگاه مي كنم خجالت مي كشم، به راست نگاه مي كنم شرمنده مي شوم.چشم هايم رامي بندم و روي خاك ها مي نشينم و زارزار گريه مي كنم.چشم هايم را مي بندم تا بههيچ چيز نگاه نكنم. چشم هايم را مي سوزانم تا هيچ چيز نبينم.سال ها بود كهزندگي را به بازي گرفته بودم حالا زندگي مرا به بازي گرفته، فردا چه؟
گاهي اوقاتفكر مي كنم براي چه شهداء مرا دعوت كرده اند من كه برايشان كاري نكرده ام، حيف نيستروي خاك چزابه راه بروي. او زخمي هزار تير و تيغ و دشنه است.او هزار كربلا زخمدارد؛ چزابه بهترين دليل براي اثبات وجود خداست.اگر خدا نبود، يكي بود يكي نبودمعني پيدا نمي كرد.اگر خدا نبود ما دوام نمي آورديم. اگر خدا نبود سياهي وسفيدي معني نداشت و فرقي نمي كرد و اگر خدا نبود يك با يك برابر نبود. اگر خدا نبودكسي ظلم را نمي شناخت.اگر خدا نبود شيعه پدر نداشت، صاحب نداشت. من اعتقاد دارمآنها كه شيعه نيستند نسبشان به خدا نمي رسد و از قبيله نور و باران نيستند! آنها كهشيعه نيستند اصلاً نيستند و نيستند.من معتقدم كه شيعه ريشه در آسماندارد.من تصميم گرفته ام اينقدر در چزابه بمانم تا خدا را پيدا كنم و با هم بهشهر برگرديم و بعد به شهرها و روستاها برويم و من ثابت كنم كه خدا هست. او زنده استنمرده.من دوست دارم مردم هم خدا را ببيند و اگر وقت كردند به چزابه بيايند واگر وقت كردند بيايند بهشت را قبل از مردن ببينند.بهشت يعني چزابه، چزابه يعنيبهشت.

منبع : كتاب « سفر به سرزمين نور »، بهزاد پودات

دسته ها :
پنج شنبه دهم 1 1391
X